وداع
نویسنده: ندا
می روم خسته و افسرده و زار شستشویش دهم از لكه عشق ز تو، ای جلوه امید محال تا از این پس نكند یاد وصال دست عشق آمد و از شاخم چید عاقبت بند سفر پایم بست
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم، تا كه در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
زینهمه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
می برم زنده بگورش سازم
ناله می لرزد، می رقصد اشك
آه، بگذار كه بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به كه بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
شعله آه شدم، صد افسوس
كه لبم باز بر آن لب نرسید
می روم، خنده بلب، خونین دل
می روم، از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل